نتایج جستجو برای عبارت :

آغوشم همیشه برای تو باز است.

انشای بسیار زیبای یکی از دوستام، حتما بخونیدش!
مستی به وقت نیمه شب
درست در تکاپو برای یافتنی اوجی دردناک برای این سری که گرمای پرواز بر فراز نوشته را بال بزند و بعد در نقطه ای که انتظارش را ندارید با ترس سقوط آشنا کند.

ادامه مطلب
جلوی رویت ایستاده ام.در هر لحظه و در هر مکان.منتظرم که برای یک بار اتفاق بیافتم.یک بار برای همیشه و بعد از آن...
آغوشم همیشه برای تو باز است.بی درنگ خودت  را رها کن در آغوشم.لمسم کن با تمام وجودت.بگذار تمام وجودت را فرا بگیرم.بروم در عمیق ترین لایه های روحت.جوانه بزنم در عمق وجودت.رشد کنم و رشد کنم.
من عریان و صادق به سمت تو میایم.از تو هم جز این انتظار ندرام. زنجیر هایی که به خودت بسته ای را باز کن.از این شکنجه ی بی انتهای دنیا رها شو.میدانی که حقی
دانلود آهنگ جدید باران به نام پرسه
Download New Song By Baran Called Parse On 
دانلود آهنگ جدید باران به نام پرسه
دانلود 320
دانلود 128دیدگاهنظر شما درباره این مطلب چیست؟ارسال نظر
متن آهنگ باران به نام پرسه
پرسه تو کوچه تو حال و هواتمنو بغض شبو تو و جا زدنتدوباره توهم اون تب نفساتبی‌ هوا میریزه دلم کسی‌ مثل تو صدام بزنهیه حسو یه حال عجیب میگن که جهان تو دست منعشق من همش صدات میپیچه تو گوشمتورو سردم که میشه میپوشمعطر تو پر میشه تو آغوشمبه خدا عشق من همش صدات میپی
اینكه سلاح فروخته شده دراثرتعویض محل فروش یامدت زمانی بالاارزش بالایی میافت برای دونالدوحشت آفرین بود.
اوهمیشه ازیادآورشدن عبارت كاغذفاقدارزش واهمه نداشت.معاهدات اسلحه وغیره بیشترزیان نصیبش میكردند.
امكان داشت كشورهاسلاح هارامهندسى معكوس كنند.ازآن جهت تحمیل قوانین استفاده كنندیاازآن بعنوان جانشین طلاودلاراستفاده كنند.
فكراوسراسرسودآورى نداشت دركل بروزبودن همه سلاح هادركشورهاراخواستارنبود.
21 خرداد ساغت 23:45 ....
و چون زودتر از موعدش بود 2 روز زمان برد تا به آغوشم برسه .
و 9 روز طول کشید تا لباس بپوشه و به خونه بیاد .
روزهای تلخی بودند .
آرزو می کنم روزگار دخترم شیرین باشه.
حالا باید یک برچسب دیگه به اینجا اضافه بشه : دخترام 
خدایا این روزها سردم است، تک و تنها میان بلاها مانده ام‌.
اشک هایم بر گونه ام می غلتند و دستی جلوی راهشان را نمیگیرد‌.
دستانم تهی ست و دلم پر.... 
پاهایم رمق ندارند و وزنم بر آن ها سنگینی می کند.
چشمانم از انتظار و امید خالیست و لبم از ورد و دعا...
بیا پایین خدای من، در آغوشم بگیر که آغوشت مرهم تمام این هاست.
یا لطیف...
 
از آن دمی که گرفتم تو را در آغوشم
هنوز پیرهنم را، نشُسته می پوشمهنوز بوی تو از تار و پود زندگی ام
نرفته است که خود را به عطر بفروشمعجب مدار، از این جوششی که در من هست
که من به هرم نفس های توست که  می جوشمکجا به پیری و سستی و ضعف روی آرم
منی که آب حیات از لب تو می نوشمبه بوسه ای که گرفتم در آخرین لحظه
برای بوسه ی دیگر دوباره می کوشم...
پولیش و واکس 3 اکستریم هایبریدنت سوناکس : 

پودر اکسید آلومینیومی بسیار ریز باعث رفع نور Verkratzungen ، لایه های خشک شده و صاف شدن رنگ می شود.
براق عمیق و براق ، ترمیم و ترمیم شدید رنگ کارایی دارد.
مناسب برای بدنه
براق کننده، محافظت کننده، پولیش کاری،تشکیل لایه‌ای با دوام بر روی رنگ خودرو

شناسه محصول : 202200
لبخند می‌زنم و کتاب را روی سینه‌ام می‌گذارم، جایی نزدیک قلبم. به این فکر می‌کنم که عاشق‌تر از همیشه‌ام و عشق کافی نیست؟
می‌نشینم و کاغذم را برمی‌دارم. قلم را توی دستم می‌گیرم و روی کاغذ می‌گذارم و... 
هیچ. 
هیچ. 
و به این نتیجه رسیده‌ام که تا "حس نکنی" نمی‌توانی بنویسی. قلم را برمی‌دارم و دوباره می‌گذارمش روی کاغذ. خط می‌خورد و نمی‌نویسد. کلمه‌های توی سرم خط نمی‌شوند، اشک می‌شوند و می‌ریزند روی کاغذ. صدایش را می‌شنوم که بی‌خیالِ هل
کاش باشم ناله ای، تا گل بدن گوشم کند.
کاش باشم پیرهن، از شوق آغوشم کند.
کاش گردم شمع و سوزم در سر بالین او،
بهر خواب ناز خود ناچار خاموشم کند.
کاش باشم حلق های در بند زلفان نگار،
هر زمان از زدف مشکینی سیه پوشم کند.
کاش باشم جوی آبی در زمین خاطرش،
بهر رفع تشنگی شادم، اگر نوشم کند.
کاش باشم ساقی بزم وصال آن نگار،
تا ز جام وصل خود یک عمر مدهوشم کند.
کاش باشم شعر تر، جوید مرا از دفتری
، هر گه از یاد و هشش یک دم فراموشم کند.
چه روز قشنگی، آسمان صبح در کنار آواز پرندگان، نسیم خنک و گل های شمعدانی آن طرف پنجره، با تمام وجود به استقبال زندگی میروم، آغوشم را باز میکنم و سپاسگزارم که یک روز دیگر میتوانم با عشق زندگی کنم :)
فقط برای خودت زندگی کن، در کنار خودت فنجانی چای بنوش، با خودت تکرار کن که خوشحالی و امروزت را فوق العاده سپری میکنی :)
زندگی زیباست، به همین سادگی :) 
حالم را که می‌پرسد، خوب می‌شوم. اگر در حال سوختن در آتشی باشم، آتشم گلستان می‌شود. اگر در دل نهنگی باشم، نهنگ تفم می‌کند روی ساحل. اگر در حال بریدن سرم باشند، وحی می‌شود چاقو را زمین بگذارند و در آغوشم بکشند. حالم را که می‌پرسد پلاسکوی درونم تبدیل به پالادیوم می‌شود. خرابه‌های بمم تبدیل به چهلستون می‌شود. صدای نکره‌ام گوگوش می‌شود. ذوق می‌شوم. شوق می‌شوم. بچه‌ی شاد سرکوچه می‌شوم. بنز می‌شوم. پنه‌لوپه کروز می‌شوم. عزیز می‌شوم. 
چه زود گذشتند شبهایی که برای خوابوندنت باید گاهی حتی تا یک ساعت کنارت می موندم و دذ آغوشم نگهت می داشتم، برای خسته نشدنم و بهره بردن بیشتر هردومون نذر سوره قدر و صلوات حضرت زهرا و... میذاشتم، چقدر دوست داشتم کل قرآن رو در گوشت بخونم...
فرصت ها مثل ابرها در گذر هستند
برای منی که عجیب و غریب های دردناک زیادی رو تجربه کردم از مادری، تو یک آیه ی مصوری، که فرستاده ی بی واسطه ی خدا می دانمت...
امروز تولد ده سالگی دخترمه، یک دهه بودن با هم را تجربه کردیم، اون نوزاد کوچولو را که میترسیدم از دستم بیفته الان که بغل میکنم همه ی آغوشم را پر میکنه، با هم قدم میزنیم، با هم گپ میزنیم، با هم کل کل میکنیم، با هم کتاب میخونیم و بهم کتاب و موسیقی ‌و لباس و ... پیشنهاد میده یعنی صاحب سلیقه و علاقه هست :)) 
خداوندا زندگی دخترم پر باشد از روزهای روشن و انسان های پرنور و‌ خودش باشد یکی از نورهای روزگار 
 
ترک اعتیاد و روش های درمان آن
اگر چه عوارض ثانویه اعتیاد در بین گروهی از معتادین كه به دلیل فقر و تنگدستی امكان تامین هزینه زندگی خود را ندارند ،سبب می شود كه برای خرج اعتیاد خود دست به هر كاری بزنند ، نسبت به سر و وضع و بهداشت فردی بی تفاوت شوند و در یك كلام مشمول تمام صفاتی كه جامعه به معتادان نسبت می دهد باشند اما این عمومیت ندارند و اكثریت معتادان را شامل نمی شود.
 رش ، او را به وادی خلاف سوق می دهد. خوشبختانه مدتی است كه در قوانین تجدید نظ
متن اهنگ پدرام پالیز به نام دریا
در حالتِ چشمانِ توموجی از دریای طوفانیستحسی که در دستانِ توستهیچ جای این دنیا نیستدریا در آغوشم بگیرغرقِ تو بودن مرا کافیستدنیا جهنم می شود بی تومن دارم عجب دردیبه دلم افتاده هوای تو که قدم بزنم کنارِ توبه تو دل خوش شدنم رویاییستهمه شب به خیابان میزنماز زمین و زمان دل می کنمهمه این ها دردِ تنهاییست 
 
پدرام پالیز دریا
مدیاک ››› پدرام پالیز
دانلود آهنگ رامین بی باک – فرصت
Download New Music Ramin Bibak – Forsat
 
 
دانلود آهنگ رامین بی باک فرصت

 
دانلود آهنگ رامین بی باک فرصت
متن آهنگ رامین بی باک با نام فرصت
 
دوست داشتنت مثل خون تو رگ هامه خودت بگو جز تو کنار کی جامه
یه اعتیادی که نمیشه ترکت کرد آرامش محضم به زندگیم برگرد
بیا برگرد و به آغوشم عادت کن بیا منو راحت کن از این همه درد
خودتو برسون تا وقتی که فرصت هست تا من نرفتم از دست بیا و برگرد
بیا برگرد و به آغوشم عادت کن بیا منو راحت کن از این همه
دانلود آهنگ رامین بی باک – فرصت
Download New Music Ramin Bibak – Forsat
 
 
دانلود آهنگ رامین بی باک فرصت

 
دانلود آهنگ رامین بی باک فرصت
متن آهنگ رامین بی باک با نام فرصت
 
دوست داشتنت مثل خون تو رگ هامه خودت بگو جز تو کنار کی جامه
یه اعتیادی که نمیشه ترکت کرد آرامش محضم به زندگیم برگرد
بیا برگرد و به آغوشم عادت کن بیا منو راحت کن از این همه درد
خودتو برسون تا وقتی که فرصت هست تا من نرفتم از دست بیا و برگرد
بیا برگرد و به آغوشم عادت کن بیا منو راحت کن از این همه
دانلود آهنگ رامین بی باک – فرصت
Download New Music Ramin Bibak – Forsat
 
 
دانلود آهنگ رامین بی باک فرصت

 
دانلود آهنگ رامین بی باک فرصت
متن آهنگ رامین بی باک با نام فرصت
 
دوست داشتنت مثل خون تو رگ هامه خودت بگو جز تو کنار کی جامه
یه اعتیادی که نمیشه ترکت کرد آرامش محضم به زندگیم برگرد
بیا برگرد و به آغوشم عادت کن بیا منو راحت کن از این همه درد
خودتو برسون تا وقتی که فرصت هست تا من نرفتم از دست بیا و برگرد
بیا برگرد و به آغوشم عادت کن بیا منو راحت کن از این همه
نشسته ام روی پله های حیاط و دارم به درخت های تو ی باغچه نگاه میکنم....انگار در درونم کسی دارد دفن می شود....باد موهایم را به بازی می گیرد....فکر می کنم همه چیز مرتب است...همه چیز خوب است...اما حقیقتش این است که نیست....پشت این ظاهر آرام روزگارانتظار کورتاژ درد آور حادثه ای را دارم....ترس پشت روزهای زندگی من خانه ی سنگی و سیاهش را ساخته و مدام ناخن می کشد بر روی خنده های من....چه چیزی غمگین تر و درد آورتر از اینکه بدانی این آرامش یک حبابی بیش نیست و قرار است
در آغوشم بکش ای مرگ،می خواهم جهانم را بخوابانم
#علیرضا_آذر
#کانال_آوای_شبانه_پارسا
#اخبار_روز_ایران_و_جهان
-tumblrhttps://avayeshabane.tumblr.com
آخرین خبرها و اتفاقات روز در وب سایت:
websitehttp://aparssa.wordpress.com
منبع خبری کانال:
#BBC_News
مشاهده مطلب در کانال
    
      دخترکی راه راه قسمت اول . 

ادما تو زندگی در برخورد با دیگران رفتار و اخلاقهای متفاوتی از خودشون نشون می دن و به نوعی با محیط اطراف و اتفاقات پیرامونشون ارتباط بر قرار می كنن در واقعه هر كس اخلاق خاص خودشو داره
مثلا بعضیا می تونن خیلی خشك و جدی باشن مثل بابای خدابیامرزم انقدر خشك و جدی كه اگه یه شب با كمربند به جون مادربد بختم نمی یوفتاد شام از گلوش پایین نمی رفت
و یا خیلی شوخ طبع و بذله گو.............. مثل اقای كیهانی دربون شركت
حرافترین
سائلم، مستجیرِ نیمه شبمدلهره دارم و به تاب و تبمتوبه ام بارها عقب افتادبس که سرگرمِ شهوت و غضبمبی ادب بودنِ مرا تو ببخشآمدم تا خودت کنی ادبمخیرِ خود را خودم نمی فهممهر چه خیر است از تو می طلبمپیر راه من است ابوطالبتا ابد دشمن ابولهبمجز برای علی نمی میرممست از جام چشمه ی رجبمخواستم چون سگِ نجف بشومدیدم از هر جهت از او عقبمفاطمه می شود دعاگویمتا حسین است ذکر روی لبمسیّدی تشنه ی یک آغوشمفرض کن من بُریر یا وهبمسال ها بی قرار و گریه کنِ...روضه های
اینكه سلاح فروخته شده دراثرتعویض محل فروش یامدت زمانی بالاارزش بالایی میافت برای دونالدوحشت آفرین بود.
اوهمیشه ازیادآورشدن عبارت كاغذفاقدارزش واهمه نداشت.معاهدات اسلحه وغیره بیشترزیان نصیبش میكردند.
امكان داشت كشورهاسلاح هارامهندسى معكوس كنند.ازآن جهت تحمیل قوانین استفاده كنندیاازآن بعنوان جانشین طلاودلاراستفاده كنند.
فكراوسراسرسودآورى نداشت دركل بروزبودن همه سلاح هادركشورهاراخواستارنبود.شایدبرایش دنیاجوردیگری معنی پیدامینمو
یادم نمی‌رود که اسفند سال نود و هفت به تنهایی داشتم با مرگ عزیزی کنار می‌آمدم. یادم نمی‌رود که تنهایی را با گوشت و خون و استخوان حس می‌کردم. یادم نمی‌رود که دلتنگی نفسم را بریده بود. یادم نمی‌رود که فلوکسیتین اثر نمی‌کرد. پتوی گرم اثر نمی‌کرد. سرما تا مغز استخوانم دویده بود. یادم نمی‌رود که احساس رهاشدگی، بی‌پناهی در بند بند وجودم رخنه کرده بود. یادم نمی‌رود که اشکم نمی‌آمد‌. خالی نمی‌شدم. آغوشی نبود. صدایی که نمی‌گفت آرام باش. گوشی ک
خیلی وقته که تصمیم گرفتم بهت فکر نکنم
که دلیل رفتاراتو بفهمم
که سر در بیارم از حرفایی که بنظرم رنگ و بویی داشتن
نفهمیدم
و بنظرم هیچوقت قرار نیست بفهمم
تصمیم دارم این دوماهِ پیشِ رو
تو رو حذف کنم و درسمو بخونم مطلقا ..
چون تو اگر یه زمانی برام فکر آرامش بخشی بودی و خودم خواستم بیای وسطِ بازی های ذهنم
الان هر چیزی هستی جز آرامش
.
.
.
خودمو دور کردم از چشمات
که بیفته تَبِت از آغوشم
از همون شب موهام سفید شد و
از همون شب سیاه می‌پوشم
ترک کردم ‌هوای مر
بیا مثل گذشته ها،شب که شد، چراغ های اتاق را خاموش کنیم.من روی تخت اینور اتاق دراز میکشم،تو روی تخت آن وری دراز بکش.سکوت کن!چیزی نگو!فقط مثل همان وقت ها که سراپا، بی هیچ سوالی، برای دردهایم گوش شنوا میشدی، گوش بده!آنقدر گوش بده که حرف ها و گلایه هایم ته بکشد.بعد بیا کنارم.در آغوشم بگیر.نه معمولی؛ محکم.محکم و پرمهر.مثل تمام بغل هایی که بعد از مدت ها دوری، داشتیم.انگار که اولین و آخرین باریست که هم را میبینیم.بگذار کمی، فقط کمی، وجودت را نفس بکشم،
دانلود صوت شعر با نوای حاج آقا منصور ارضی
سائلم، مستجیرِ نیمه شبمدلهره دارم و به تاب و تبمتوبه ام بارها عقب افتادبس که سرگرمِ شهوت و غضبمبی ادب بودنِ مرا تو ببخشآمدم تا خودت کنی ادبمخیرِ خود را خودم نمی فهممهر چه خیر است از تو می طلبمپیر راه من است ابوطالبتا ابد دشمن ابولهبمجز برای علی نمی میرممست از جام چشمه ی رجبمخواستم چون سگِ نجف بشومدیدم از هر جهت از او عقبمفاطمه می شود دعاگویمتا حسین است ذکر روی لبمسیّدی تشنه ی یک آغوشمفرض کن من بُریر
مرا صدا بزن، فرزندم. منم پدرت. بیا و لحظه ای در کنار این فرسوده، اوقاتی را طی کن. بیا و لختی در آغوش پدرت، محبت را تصور کن. ناراحت نباش نمی خواهم هم سان پدران نصیحتت کنم اما در جیبم شکلات های خوشمزه ای دارم. می خواهم بگویم چقدر دوستت دارم. بیا، فرزندم. نمی خواهم بخاطر اشتباهاتت تنبیه ات کنم. می خواهم با همدیگر درستشون کنیم. می خواهی از این روزها برایت بگویم؟! مادرت را یافته ام، همدیگر را دوست داریم. از او دور هستم ولی او از من مراقبت می کند و می گو
سی و شش روزه شده بودی که از زنجان به خانه آمدم. بغلت کردم و خندیدی. با تو حرف می‌زدم و تو خودت رو در آغوشم رها کرده بودی. همه متعجب بودند که چطور ممکن است با  کسی که انقدر کم می‌بینی‌اش راحت باشی. از آن روز تو فرزند من شدی. وقتی گریه می‌کنی تو را به من می‌سپارند و می‌روند. شب‌هایی که من باشم روی پای من به خواب می روی و جهان زیبا شده است دختر من. تو دوست منی. دوستی‌‌ای که آغازش قبل از چشم گشودن تو به جهان بوده و پایانش؟ گمانم نباید پایانی داشته ب
آرزوی من این است که دو روز طولانی در کنار تو باشم فارغ از پشیمانیآرزوی من این است یا شوی فراموشم یا که مثل غم هر شب گیرمت در آغوشمآرزوی من اینست که تو مثل یک سایه سرپناه من باشی لحظه تر گریهآرزوی من اینست نرم و عاشق و ساده همسفر شوی با من در سکوت یک جاده
آرزوی من این است هستی تو من باشم لحظه های هوشیاری مستی تو من باشمآرزوی من این است تو غزال من باشی تک ستاره روشن در خیال من باشیآرزوی من این است در شبی پر از رویا پیش ماه و تو باشم لحظه ای لب دریاآ
به هوای این روز های ماه مبارک که چند خط بیشتر قرآن می‌خوانم...
هی هرچند آیه که می‌خوانم... بعدش یک آیه پشت بندش می آید...آی بنده هایی که گناه کردید اگه توبه کردید خدا را مهربان میابید...یعنی...بنده های جان این ماه ماه شماست...من آغوشم را برای شما باز کرده‌ام...نکند نا امید شوید...نکند این ماه تمام شود و شما جزء پاک شده ها نباشید...
نکند...
بعد ... ولی خدا...نگاهش... رفتارش...قلبش...مثل خدا می‌ماند...
جلوه ای از خدا می‌داند...یعنی چه؟
یعنی ولی غریب‌ش... مهدی غر
با صدای شب هم سان فریاد تنهایی من، در روزگاری که لمس کردن دستهایت جز آرزویی پیش نبود. در شب نشسته ام و به عکست خیره شده ام تا در اعماق چشمهایت آرامش را در آغوش بگیرم، تا در لبخندت زندگی را توصیف کنم. با اینکه آغوشت جز حسرتی چیزی پیش نیست اما با خیال طعم آن غروب خورشید را گذراندم. در این شهر که مردمانش از رفتن می ترسند و مانده اند تا پروردگارشان خوشبختی را بر دوش بگیرد و در خانه هاشان را بکوبد، مرا صدا بزن، تا چشمهایم را ببندم و رهسپار صدایت شوم ب

من حالم خوبه...
ولی تو باید بری...! :(:
.
خیلی وقتا خیلی چیزارو نمیشه بیان کرد...
یه طوری که انگار هیچ واژه ای نمیتونه حسشو لمس کنه...
حسی ک الان دارم... نمیدونم...
مثلا فرض کن یه چیزی رو خیلی دوس داشته باشی... بهت آرامش بده... باهاش زندگی کنی... ولی مال تو نباشه!!
تا میام آرامشو بغل بگیرم و لمسش کنم، میبینن آغوشم خالیه و آرامشه دود شده رفته هوا!!
هوا که ابریه... من به غم انگیز ترین حالت ممکن شادم...!!
حتی اگه همه ی وجودم با همه ی وجودش سرم داد بزنه ک این شادی ما
میشود به درک کردن و پذیرفتن واقعیت هایی اشاره کرد که بی‌رحمانه درهم میشکنندت؛ یا نابودی توهم وجود یک حامی. رسیدن روزی که خودت تنهایی خاک زانو ها را میتکانی، مرهم میگذاری روی زخم ها و فراموش میکنی که چقدر شکننده ای.
هنوز هم مانند کودکی‌ام ناراحتی را میتوان از چهره‌ام خواند، اگر دقت کنی هنوز هم وقتی چیزی توی گلویم سنگینی میکند لپم را گاز میگیرم و چشم میدوزم به سقف، آسمان، هرچیزی که بالای سرم باشد و تو بدترین کاری که میتوانی انجام بدهی این اس
دو روز است دلم دارد ضعف می‌رود برای اینکه ماه رجب عزیز از راه برسد و خودم را در حصن امن آغوشت گم‌ کنم و خودم را برایت لوس کنم و زمزمه کنم یا مَن اَرجوهُ لِکُلِّ خَیر...
حالا سر از پا نمی‌شناسم برای این‌که تو هم در آغوشم بکشی یا ذوالجلال و الاکرام...
ماه رجب،ماه امید است برایم.انگار چراغی در دلم روشن شده است.چراغی گرم و پر نور، که نگرانی‌هایم را تویش میریزم، عزیزانم را به آن میسپارم، کنارش می‌نشینم و برای عزیزکم قرآن می‌خوانم...
پی.نوشت: این د
سلام خدای مهربانم،روی ماهت را دلم میخواهد ببوسم، دلم میخواهد بیشتر حس کنم تو را در همه چیز، خدای توانایم، کمکم کن، در دلم چیزی بینداز، کاری بکن تصمیم درستی بگیرم، خدای من، خدایی که خیلی وقت است که کسی نمی داند که دیگر سراغت نمیایم، خدایا، دلم تنگ است برایت، نمی دانم چه طور شد، ولی دلم خیلی خیلی تنگ است برایت..
 بیشتر از هرچیز دیگر می خواهمت، می خواهم مانند مامان، در نیمه شب، وقتی از خیالاتم و فکرهایم خلاص نمی شوم، وقتی درگیر آینده نامعلومم،
سلام خدای مهربانم،روی ماهت را دلم میخواهد ببوسم، دلم میخواهد بیشتر حس کنم تو را در همه چیز، خدای توانایم، کمکم کن، در دلم چیزی بینداز، کاری بکن تصمیم درستی بگیرم، خدای من، خدایی که خیلی وقت که کسی نمی داند که دیگر سراغت نمیایم، خدایا، دلم تنگ است برایت، نمی دانم چه طور شد، ولی دلم خیلی خیلی تنگ است برایت..
 بیشتر از هرچیز دیگر می خواهمت، می خواهم مانند مامان، در نیمه شب، وقتی از خیالاتم و فکرهایم خلاص نمی شوم، وقتی درگیر آینده نامعلومم، وقت
در جستجوی لحظه‌ی نو همچنان در تکاپویم. عرق روح می‌ریزم و در تکاپوی زمان نوام. رویاها ریزریز در آغوشم، جانها همه بر دوشم. در جستجوی راه نوام و هم این راه نو به چنگال روح به زمین می‌کَنَم و به زمان فرو می‌ریزم.
آن ضعیفان رفتند و این ضعیفان نیز می‌روند. جنگ نو در راه است تا صلح نو، چنانکه شب نو تا صبح نو. مرگ نوست در راه تا میلاد نو، و خوابی نو تا بیداری نو. 
به وصل نمی‌اندیشم و به هجران.به عشق می‌اندیشمکه جز آن در اندیشه‌ام نیست.
حلمی | هنر و معن
#مرادریاب
رفتی،اما انگار دریا همچنان رو به روی من است!با همان موج هایی که دوست داشتی!با ماهیکه می درخشد میان سیاهی آسمانآنقدر نزدیک است خیالت به خیالممثل ستاره های چسبیده به افقو انگار،هر لحظه خواهد افتادچون فانوسی میان قایق ماهیگیران!
 
 
اینجاکنار ساحل،می رقصند امواج بر روی ساحلو نسیم‌ هایی که هشدار می دهند مرا:کنار ساحل،به صدای دریا گوش بده، تنها به صدا!
آدم ها،/همه این آشناها که می شناسیممی روند،و می روند چون موج ها،زندگی کوتاه است!و ب
یک‌روز می‌آیی، می‌دانم؛ از انتهای همین کوچهٔ خلوت که خانه‌هایش خاموش و متروک است. یک‌روز می‌آیی، می‌دانم؛ با چمدانی در دست، برای ماندن. من سال‌هاست این لحظهٔ نیامده را به انتظار نشسته‌ام، من سال‌هاست گل‌های باغچه را به امید آمدنت زنده نگه‌داشته‌ام؛ که همیشه بهار باشم برایت. ببین! چای دم می‌کنم هر روز برای دو فنجان. این یعنی زمان آمدنت رسیده؛ زمان کوچ تو به سرزمین آغوشم. بیا، بیا و تنها ساکن سرزمینم شو‌. بیا و به کوچه، به گل‌های باغ
اینجا هوایش هر چقدر گرم و کشنده است، سرمایش هم به همان اندازه استخوان سوز و نابود کننده است!
کمی سرما خورده ام و الآن سر کلاس فیزیولوژی نشسته ام پسرِ درس خوان کلاسمان دارد سیمینار می‌دهد!
عده ای از بچه ها درباره نمره ی میان ترم فیزیو حرف می‌زنند و اعصابم را تا میتوانند بهم میزنند و دهان مبارکشان را نمی‌بندند! امتحان را به شدت گند زده ام و حوصله هم ندارم! دلتنگ هستم و کمی کلافه! دلیلش را هم خودم نمی‌دانم....
َاحساس میکنم دستی دستی خودم را بدبخت
  کوله بار غم تو بر دوشمخط خطی های ذهن مخدوشمخاطراتی که با تمام وجودمیکِشد با خودش در آغوشمرفتنت مثل اشک در چشمممثل شال گردن که میپوشممیچکد روی گونه های ترمدر خودم مثل آب میجوشمتو که رفتی غمت مرا میبردمثل خوابی که رفته از هوشمتو صدای نهفته ای بودیانعکاسی هممیشه در گوشمگرچه دور از منی ولی هرگزنشوی لحظه ای فراموشم

97/9/12
کاش یرای من ،  شاعری می کردی
تک تک احساست را
 باتن واژه های عریان
برلبانت جاری می کردی
گونه ات سرخ از حجب بیان
با تابش عشق در چشم
ومن آهسته از لبت
 شهد می نوشیدم  ، با یوسه ای
می از تو  ،  مستی از من
پناه می شد ، بازوانم
پنهان می شدی
. .. . در آغوشم
این روزها حتی نسبت به آدم های بزرگتر از خودم هم حس مادری دارم. مثلا همین امروز که پست وبلاگ آسیاب را می خواندم،  دلم حس مادری را داشت که فرزندش را گذاشته توی دنیا و رفته پی ادامه ی مسیر جاودانگی اش. می خواستم به فرزندم بگویم، آرام باش فرزندم، با قوت ادامه بده، عشق جاری شده بین ما تنها شمه ای از عشق بی کران خدا به مابوده و هست.
به تو از این جهت که مادری عاشقانه همه جوانب جسم و جانت را در آغوش پر مهر پرورانده تا قد و قواره ات از هیکل زنانه ی او درشت
کلاس تمام شده بود و لا به لای بچه ها دنبال مامانش می گشت که دیدم جلوی من ایستاده و دست هایش به سمت بالا،یعنی
بغلم کن.من هم از خدا خواسته زودی بغلش کردم و رفتم سمت هانیه.هانیه بهش می گفت جوجه و تمام مدتی که توی بغلم
بود  بهش پیشنهاد می داد که بغل اونم بره و وقتی با جواب رد روبرو می شد می گفت ببین این مامانت نیست اشتباه گرفتی.
منم به هانیه می گفتم: کرم داری؟ خب بچه توی بغلم هست دیگه.
مهدی هم طوری به هانیه نگاه می کرد یعنی : این حرکات چیه از خودت درم
ای سراپا معصیت بس کن دگر بد باختی
خویش را در منجلابی از گنه انداختی
هرچه تو بد کرده‌ای من پرده‌پوشی کرده‌ام
این منم که دوستت دارم ولی نشناختی
آنقدر دلواپست بودم که دور از من شدی
بردی از یادم به دنیای خودت پرداختی
تنگ یا رب گفتنت بود این دلم بی‌معرفت
کاش چشمی سوی من یک لحظه می‌انداختی
هی تو را خواندم بیایی بین آغوشم ولی
پشت کردی بر من و بی‌وقفه هی می‌تاختی
من فقط خیر تو را میخواستم ای بی‌وفا
با همه دنیا به غیر از عاشق خود ساختی…
گرچه بد بو
خداوندا ! ذهنیات ترمزوارم را به فنا بسپار تا توقف بی جا نکنم .
خدایا ! قدرتی ده تا بتوانم از خود پاسداری کنم ، که ناگه ! خود را بر مرکب شیاطین نبینم که پیاده شدن از ان کاریست مشکل ،
و اگر موفق نشوم  با ذلت و خواری به جهنم می برند ، پس! یا رب ارحم ضعف بدنی
خدایا ! قدرتی ده که بتوانم به حمام تفکر روم و با آب مطهر فکر وجودم را تطهیر کنم و در رجعت از حمام با لباس یقین و با حالتی آرام که ناشی از سکینه خاص خوبان است در حجله عشق قدم بردارم و عروس مرگ را در آغ
الف عزیزمهمان طور که احتمالا خودت میدانی این روز های من پر از تو ست. در بین فکر کردن به تو٫ حرف زدن با تو٫ راه رفتن با تو و... درس میخوانم٫ غذا میخورم و نفس میکشم. 
از حال و روزم که برایت بگویم٫ پرم از سبکی. مثل یک تکه قاصدک سفید که فوتش کرده اند برود یک جای دور بنشیند روی آرزو های کسی. فوتم کرده اند و من توی هوا شناورم. به تو فکر میکنم و توی هوا میمانم. به زنگ زدن های اول صبحت٫ به نگرانی هایت از بابت سربه هوایی هایم٫ به تیزبینی ات در دیدن چیزهایی که
قسمت اول را بخوان قسمت 10
یه چیزی تو گلومه که انگار می خواد بفرستتم پیش تو. به جون تو من راضی ام اما دریا چی می شه؟ راستی نگرانش نباشی ها. گفتن مریضه ولی من خوب می شه؛ قول می دم.
بابا هم خوبه، فقط به من می گه برو. تو بگو کجا برم؟ هر جا بگی من می رم، بدون چون و چرا. اما می دونم می گی بمون و مقاومت کن دخترم
آخ...آخ مامان. می بینی چه قدر عقده ای شدم. مهتاج ذره ای محبتم. انقدر که وقتی یه روشنایی حتی توی چاه ببینم می رم سمتش.
صدای پا پشت سرم آمد. با درد صورتم را
این که شب ترسناکی بود در آن شکی نیست.
بدنم می‌لزید. انگار وجودم در هم می‌پیچید و گره می‌خورد. میخواستی بازش کنی کل نخ می‌گسست و دوباره به نخی دیگر از وجودم گره، کور میکرد.
هر ازگاهی سایه ای از کنارم رد می‌شد یا سوسکی روی میزم راه می‌رفت. توهم هایی که نمی‌شود نامشان را توهم گذاشت.
با دستان لرزان و انگشتان یخ زده صفحه ها را رد می‌کردم. تا جایی که می‌شد قوز کرده بودم. با تمام سرعت، و بی کیفیت ترین حالت، و حواس پرت ترین چشم هایی که تا آن زمان دا
به چه می‌اندیشی!
نگرانی بیجاست...
عشق اینجا
و‎ ‎خدا هم اینجاست،
لحظه‌ها را دریاب
زندگی در فردا
نه، همین امروز است!
 
+++++++++++++++++++++++++++++++
اس ام اس های عاشقانه و زیبا
 
یك زن
برای زیبا ماندن
به دوستت دارم های
مردی نیاز دارد
كه هرروز آرام
در گوشش زمزمه كند
 
+++++++++++++++++++++++++++++++
اس ام اس های عاشقانه کوتاه
 
وقتی انسان‌ها همدیگر را دوست داشته باشند، همدیگر را می‌بخشند. اما وقتی دائما مجبور به این کار شوند، از دوست داشتن دست برمی‌دارند...!
 
++++++++++++++++++++
شعر،قافیه نمیخواهد!سطر به سطر، آغوشم را ردیف کردم! تو فقط بیا... ----سری جدید اس ام اس عاشقانه----  انتظارزیباترین نقاشی دنیاستوقتی حاصل تصویرشتو باشی ... ----سری جدید اس ام اس عاشقانه---- تورا از وقــــــــــــتی که به قــــنوت نمازم پیوستی خالصانه دوستت دارم ----سری جدید اس ام اس عاشقانه----  من از تمام دنیـــا ...فقط آن دایـــره ی مشکے چشمـــان تـــو را میخواهم ..،وقتے که در شفافیتش ........بازتاب عکس خـــودم را میبینم ...!!! ----سری جدید اس ام اس عاشقان
نام بلندش نقل هر منبر علی اکبردر آسمان معرفت، اختر علی اکبراز ساکنان عرش بالاتر، علی اکبرنور خدا را خوب بنگر در علی اکبرتا روز محشر رحمت حق بر علی اکبرچشم فلک هرگز ندیده مثل و همتایشآورده با خود خنده را، بر وجه بابایشدل بُرده از آل عبا با روی زیبایشبر بیت بابایش شده زیور علی اکبرتا روز محشر رحمت حق بر علی اکبردلداده ی حیدر شدن، توحید یعنی اینمست از می کوثر شدن، توحید یعنی اینعبد علی اکبر شدن، توحید یعنی ایندر ذات حق ممسوس چون حیدر، علی اکبر
متن ترانه پویا بیاتی به نام اسمم ایرانه

اسمم ایرانه خاکم بوسیدن دارهشور شیرانم تو میدون دیدن دارهچی توی دنیا زیباتر از این تصویرهوقتی تا ابرا این پرچم بالا میرهاسمم ایرانه آهنگم شور انگیزه رستم ها دارم چون خاکم غیرت خیزهکی گفته ترس از میدون و سختی دارم من تو آغوشم میلیون ها تختی دارمایرانم کشور شیرانم ایرانم مهد دلیرانم ایرانم که به لطف یزدان جاودان میمانمایرانم کشور شیرانم ایرانم مرز دلیرانم ایرانم که به لطف یزدان جاودان میمانم
 
منبع
زهرای بابا سلام

یازده ماه پیش همین دقایق بود که تو را ازدست دادم. دقیقه هایی تلخ و شوک آور. بین هوا و زمین بودم. نور شدیدی اطرافم را گرفته بود و هیچ چیز نمی فهمیدم. بین همه بودم اما جدا و شناور. همه را می دیدم و با همه حرف می زدم حتی بغلم می کردند اما انگار در هوایی متراکم جدا شده بودم. این که چطور شد از دستت دادم هر روز کمرنگ و کمرنگ تر می شود جز لحظه ای که بغلت کردم و دیدم که که رفته ای. رفته ای برای همیشه.
چه می شد اگر نمی رفتی بابا جان! چقدر تحمل جد
قسمت اول را بخوان قسمت 31
برای چند دقیقه ایستاد و حالت فکر به خودش گرفت.
- آره راست می گی؛ خب تو ساحلِ من باش ولی بذار من جلوت رو بزنم.
خنده ام در فضا طنین انداخت و او هم پشت سرم شروع کرد به خندیدن.
دست هایم را باز کردم و دریا با سرعت دوید و خود را به آغوشم رها کرد و محکم به خودم فشردمش و چندین بار به اطراف چرخاندم اش.
- من تو رو نداشتم چی کار می کردم؟
عقب کشید و یک نگاه کلی به چهره ام انداخت.
-ساحل؟
-جان ساحل؟
-شب بریم پارک؟
-بله می ریم شیطون خانم.
-واسم
یکی اینجا هست که برای یک لحظه با تو بودن بی تابی می کند...یکی  اینجا هست که  بوی موهایت را  لای بوته های گل رز جستجو می کند....یکی اینجا هست که شمیم نفسهایت را در نافه ی مشکین اهوان پی جوست ..عزیزمن ! تو تک دانه مرواریدی که چه خوشبخت بودم اگر  می آرامیدی  به  ارامش  در صدف وجودبی مقدارم تا در آغوشم نوای عشق زمزمه کنی و مشق مهر کنی ...باری عزیزم !  امشب تاسحر در این گوشه ،  زاویه نشین دعایم برای تو ، برای تو که عزیزی و آرزو ...نازنینم بیارام اسوده که بج
دائم چهل منزل بلا بر ما رسیدهخواندم نمازم را نشسته، قد خمیدهجای نوازش کردنِ دستان باباشعله، میان گیسویم شانه کشیده****هجران دلبر، قد کمانی ساخت من رااز ناقه، ضعف و تشنگی انداخت من راطوری کتک خوردم دو چشمم تار گشتهحق داشت عمه، لحظه ای نشناخت من را****درد کف پا، خسته ام کرده حسابیدارم میان پهلویم دردِ حسابیگفتم نکش اینگونه از سر چادرم رادادِ مرا دشمن در آورده حسابی****آخر چرا رحمی به چشمِ تر نداری؟!پایم شکسته، از چه رو باور نداری؟!من دخترم، خیلی
به هنگام گفتن دوست داشتنت، از مردمک چشمم خبر نداشتم. مثل اینک که می‌نویسم و می‌دانم نانوشته بهتر است باز از مردمک چشمم بی‌خبرم. تو مردمک چشم منی. اگر از تو بخواهم بگویم از ایستگاه باید بنویسم. ایستگاه انتظار تا بیایی، ایستگاه خوشبختی تا بنشینی و آن لحظه من از خزیدن نرم نرمکت در آغوشم بی انتها شوم. ایستگاه برای یکی رفتن است برای دیگری آمدن. برای من پیش و پس از تو  یک خیابان بود که صبورانه انتظار اتوبوس را می‌کشید.من اما بی‌صبرانه منتظر تو بو
من سال‌های زیادی در انتظار بودم. نه در انتظار کسی، در انتظار چیزی که معنی واقعی دوستی، خانواده و جمع است. من این جمعی که پریشانی و ناراحتی‌ام را به راحتی و بدون نیاز به کلمه می‌فهمد، دلش برای آشوب و کلافگی‌ام می‌تپد و نگرانی‌هایم را در آغوش می‌گیرد از پسِ سال‌های سال تنهایی و حرمان و حسرت به دست آورده‌ام. تمام امروز خودم حتی حال خودم را نمی‌فهمیدم، بهانه می‌گرفتم و کلافه بودم اما کسانی را دارم که حواسشان هست، که در آغوشم می‌گیرند، واد
قسمت اول را بخوان https://t.me/peyk_dastan/14991
قسمت 65
اکنون نگرانی های مادر را درک می کنم.
هیچ کس تا مادر نشود درک نمی کند.
یاد این سخن از سیمین بهبهانی افتادم.
«در عالم کودکی به مادرم قول دادم که تا همیشه هیچ کس را بیشتر از او دوست نداشته باشم ، مادرم مرا بوسید و گفت : نمی توانی عزیزم !
گفتم می توانم، من تو را از پدرم و خواهر و برادرم بیشتر دوست دارم.
مادر گفت یکی می آید که نمی توانی مرا بیشتر از او دوست داشته باشی..
نوجوان که شدم دوستی عزیز داشتم ،ولی خوب که
چند ساعتی می‌شود که از من دور شده‌ای. از آغوشم که به دور نگرانی‌هایت تنگ می‌شد. از دست‌هایم که سرت را به سینه می‌فشردند. از دیدگانم که از تماشایت سیر نمی‌شدند. حالا که آرام یا شاید هم ناآرام به خواب رفته‌ای من بیدارم و به تمام شب‌ها و روزهای این چهل روز پیش رو فکر می‌کنم. به تو فکر می‌کنم که پاره جانی و از من دور افتاده‌ای. یک بار با صدایی که سراسر خشم و بغض بود گفتی که از اجبار بیزاری. از اجبار بیزاری عزیزکم و ناگزیر از من و از خانه دور شده
باد ملایمی لابه‌لای موهایم می‌پیچید. خورشید در زمینهٔ نارنجی رنگی آرام آرام پایین می‌رفت. خیابان شلوغی بود و صدای بوق ماشین ها سرسام آور. اما من آرام بودم، آنقدر آرام که می‌توانستم صدای پچ پچ درخت‌های حاشیهٔ خیابان را بشنوم. با دیدن عکسم توی ویترین مغازه ای به یاد آوردم که چقدر شال‌گردن و جوراب های بلند راه‌راهم را دوست دارم. باد کمی شدیدتر در آغوشم کشید. چشم هایم را بستم تا بوسه هایش را بهتر روی پوستم احساس کنم. آنگاه دست هایم را مثل یک
عطر همیشگی‌اش مستم کرده بود، تپش قلبش را حس می‌کردم و دیگر حال و هوا از این بهتر نمی‌شد که بین بازوان برادرانه‌اش مصیبت دو سال تنهایی و تاریکی سرنوشتم را گریه می‌کردم و او با نفس‌هایش نازم را می‌کشید که بدنش به شدت تکان خورد و از آغوشم کنده شد...
 
ادامه داستان در ادامه مطلب...
 
متن کامل داستان در پیام رسان های اجتماعی تقدیم حضورتان
 
https://eitaa.com/dastanhaye_mamnooe
https://sapp.ir/dastanhaye_mamnooe
https://t.me/dastanhaye_mamnooe
 
ادامه مطلب
یک چیزهایی توی وجود من اشتباهی است یا شاید بقیه یک چیزهایی توی وجودشان اشتباهی است...
چند روز پیش که گالری عکسم پیش چشمم دود شد و یک عالمه عکس تا حدودی حیاتی به هوا رفت کمه کمَش باید یک جیغ نیم جون میزدم دیگه خدایی:)))
اما به یک عه حیف شد گفتن کفایت کردم و دیگر هیچ :/
پریشب که باران میامد یکهو چنان رعد و برقی شد که صدایش عجیییب بلند بود...آنقدر که خواهرزاده ام گفت با وحشت به این فکر می کردم که حتما امام دارد ظهور می کند و نرگس گفت از ترس نماز آیات خوا
همه چیز عادی بود تا شب
تا شب که چند تا اسکرین شات از یک مکالمه به یاد موندنی به دستم رسید. خوندنشون ده دقیقه طول میکشه و از اون موقع هر ده دقیقه یک بار میرم و میخونمش
میخونم که یادم بمونه.خوندنش برام عذاب محضه ، شکنجه ی روحیه اما باز هم میخونم
فردا که از خواب بیدار شم دوباره میخونم
میدونی رفتم امتحان کردم و دیدم حتی میم هم نمیتونه توی این قضیه اثری داشته باشه که حتی عصبانی تر و خشمگین ترم میکنه
نمیدونی ، هیچی نمیدونی.باید جای من باشی که نیستی و
دانلود آهنگ جدید رامین بی باک بنام فرصت با بالاترین کیفیت
Download New Music Ramin Bibak – Forsat
ترانه: میلاد موحد , موزیک: مهرداد اردلان , تنظیم: رامین بی باک
برای دانلود آهنگ به ادامه مطلب مراجعه کنید …
 
متن آهنگ جدید رامین بی باک بنام فرصت :
نیستی شبو روزم خاطره بازی شد قلبت به این دوری چجوری راضی شددلتنگم و شبگرد تو هر خیابونی دلتنگ تر میشم روزای بارونیاشکام که تو بارون گم میشه رو گونم یعنی به من برگرد یعنی نمیتونمگرماتو کم داره آغوش سرد من پس کی تمو
برای دانلود اهنگ کلیک کنید
دانلود آهنگ جدید مصطفی ججلی به نام بدل
 
Mustafa Ceceli – Bedel
دانلود آهنگ جدید مصطفی ججلی به نام بدل
دانلود آهنگ با دو کیفیت ۱۲۸و۳۲۰
متن آهنگ جدید مصطفی ججلی به نام بدل
Düştüm Etmiyorsun Yardımdaافتادم حتی کمک هم نمیکنیSanki Hep Sen Vardın’daانگار مثل اینکه همیشه (سرپا) بودی(هیچ وقت شکست نخوردی)Tüm Acılarım Gizleتمام دردهایم پنهان شدهHer Tebessümüm Ardındaپشت هر خنده ی که میکنم
Kül Oldum Yandımdaسوختم و خاکسترهم شدمGül Oldum Soldumdaگل شدم و پژمرده هم شدمInfazın Yargında
دانه های رنگارنگ اسفند آرزو، در اسفند دود کن منتظرند تا نوبتشان شود. کمی که می گذرد، ابر دودی فضا را می درد و بوی آرزو های سوخته میپیچد.
واقعیت همین است، گاهی رویاها و آرزوهایمان میان خوشی ها و غم ها، بدبختی ها و خوشبختی ها گم می شوند، آرام آرام می سوزند و وقتی بالای سرشان می رسیم، جز پیکری بی جان چیزی برایمان باقی نمانده. من، ما، آن ها شاید در خاکسپاری عزیزی، دانه های اسفند آرزو را دود کردیم. وقتی که دیگر تکیه گاهی نداشتیم، دوستی نداشتیم، لبخ
سحر را من در آغوش خدا رفتم
در آغوشش به تنهایی چه لذت ها به پا کردمبدیدم خاکیان را مرده در خوابند
در آن گرمی آغوشم خداشان را شنیدم من، بگفت که ای خاکیان خفته بر خاکم
زمانی که شما را خلق می‌کردم، بر خودم احسنت می‌گفتمملائک ها چه ها کردند و می‌گفتند
تو آن کس را که قتل و خون و ظلمش را به دیگر عرضه می‌دارد، چرا خالق شوی بر اوتبسم کردم و گفتم:
چه دانی آنچه را دانم؟چه بینی آنچه را بینم؟

ببین من را چه می‌گویم تو را ای خفته بر خاکش،
به گرما بخشِ آغوشِ
مگر می‌شود پاییز به هزار رنگ به جلوه درآید، آسمان بارانش را پرشکوه بباراند و دل از هرچه اندوه، شسته نشود؟ باران را بسیار دوست دارم، بارانش که پاییزی باشد بیشتر شیدایم می‌کند. گیرم که همین طور یک‌نفره بزنم بدل خیابان‌ها. حتی هوس نمی‌کنم چتر جدید برای خودم بخرم و می‌گذارم باران تنگ در آغوشم گیرد.
اما می‌دانی زیباترش چیست؟ اینکه باران یادم بیندازد شبهایی از بهمن‌ماه سال گذشته را، یادم بیندازد که شبها به شوق دیدنت بال می‌گشودم و باران، آ
حمایت از جمله چین
کمپین حمایت از سازنده جمله چین و روند ساخت
امروز در روند ساخت جمله چین به نتایجی رسیده ایم که ارزشمند هستند و نشان دهنده قدرت برنامه نویسی ایرانی است . با اینکه تماما انگلیسی می باشد اما ایرانی های فارسی زبان در زمینه برنامه نویسی پیشتازند . امیدوارم در این شرایطی که هم باید بیکدیگر کمک کنیم نرم افزار جمله چین من به شما کمک کرده باشد . امیدوار باشید که در نسخه های بعدی این نرم افزار شامل تحولات بسیاری می شود . من خودم به شخصه
مجموعه اشعار کوتاه 
لیلا طیبی(رها) متولد ۱۳۶۹ نهاوندکارشناسی ارشد مشاور خانواده
❆ دلتنگی:این روزها که دلتنگ می شومحرف هایماز چشم هایم سرازیر می شوند.
❆ بازوان تو:روانشناس اند بازوان توتا می گیرند به آغوشمرام می شوداسب چموش خیالم.
❆ انتظار:نقاشی بلد نیستماما انتظارت راخوب میکشم!.
❆ تنهایی:کاش یکی بیایدو بگویدمچرا لبخندهای تو؛اینقدر بی رنگ است!؟و من همه چی رابیاندازم گردن تنهایی...
❆ تپش قلبت:تپش قلبت پر است از دوستت دارم های مکرر،به زبان
حافظ میگه :گرچه پیرم تو شبی تنگ در آغوشم کشتا سحرگه ز کنار تو جوان برخیزم!
امروز روز جهانی بغل کردنه!آقای Kevin Zaborney کسیه که برای نخستین بار ۲۱ جوئن 1986 این رسم حسنه رو شروع کرده!دلیل گزینش این تاریخ این بوده که بین کریسمس و تعطیلات سال نو و ولنتاین _و یه چیزی دیگه که متوجه نشدم_بوده.ایده‌ی این حرکت هم اینه که خانواده و دوستامونو بیشتر و بیشتر بغل کنیم.این بخش آخرش خیلی به درد ما می‌خوره که 《یکی از دلایل شروع حرکت این بوده که می‌دیده امریکایی‌ه
حمایت از جمله چین
کمپین حمایت از سازنده جمله چین و روند ساخت
امروز در روند ساخت جمله چین به نتایجی رسیده ایم که ارزشمند هستند و نشان دهنده قدرت برنامه نویسی ایرانی است . با اینکه تماما انگلیسی می باشد اما ایرانی های فارسی زبان در زمینه برنامه نویسی پیشتازند . امیدوارم در این شرایطی که هم باید بیکدیگر کمک کنیم نرم افزار جمله چین من به شما کمک کرده باشد . امیدوار باشید که در نسخه های بعدی این نرم افزار شامل تحولات بسیاری می شود . من خودم به شخصه
1. چهار سال با تو و زیر یک سقف به سر شد. شکر خدا، که این سال‌ها را با آرامش و تفاهم گذرانده‌ایم. شکر خدا که سر مسائل بی‌ارزش با هم نجنگیده‌ایم و امنیت و حرمت خانه‌مان را حفظ کرده‌ایم. حالا می‌توانم نه از سر حرارت روز اول، که از پس 4 سال زندگی گرم مشترک اعتراف کنم که عزیزترین کس زندگی‌ام تویی؛ با توست که آرامم. ممنونم که با من صادقی، و ممنونم که از بابت محبت و توجهت، خیالم را آسوده می‌کنی. 
2. مناسبت‌ها که اکثر ما خانم‌ها، ارزش علی‌حده‌ای بر
فصل سوم : همکلاسی
داشت از ترس وا می رفت و با مظلومیتی که دل آدم را آتش می زد، گفت: من فقط یه گدا هستم بخدا هیچ کاری نکرده ام و ...که حرفش را قطع کردم و گفتم: نترس عزیزم من دانشجو هستم، الانم داشتم میرفتم دانشگاه. گفت: خب چکار من داری؟ از کجا منو میشناسی؟ 
گفتم: متانت من فهیمه هستم منو یادته؟ همکلاسی دوران دبیرستان. فهیمه عباسی، یادت اومد؟ متانت چه بلایی سرت اومده؟ چرا اینجوری شدی؟ چشم خمارش را به زحمت باز تر کرد و خیره شد به صورتم و آرام دست لرزان و
الکترسیته:  الكترسیته انرژی نهفته ای در طبیعت و وجود آن در بعضی از مواد موجود درجهان میباشد این نیرو به صورت های مختلف میباشد و دارای 2 قطب میباشد اما به صورت كلی میتوان الكترسیته را به دوبخش تقسیم كرد الكترسیته ساكن++این حالت از الكترسیته عنصری كه آن را بو جود می آورد دارای قطب مثبت+میشود مانند وسیله پلاستیكی كه بر اثر مالش دارای قطب مثبت میشود یا بدن انسان كه بر اثر برخورد با این گونه اشیاء درای قطب مثبت الكترسیته ساكن میشود فقط زمین تامین
سلام
سی و دوی مهربان و غمگین من
دیروز جایت را به سی و سه دادی وسی و سه کاش مثل تو باشد...یادت هست وقتی به آغوشم کشیدی شبش با بادکنک با چراغ های رنگی رنگی دلم خوش بود و خنده ی وسط آسمان....سی و دو دلم به بودنت گرم بود فکر می کردم می آیی که آرامم کنی درست شبیه به روزی که آمدی ....وسط یک عالم گل و آب و درخت بدنیا آمدی....دست هایت توی دست های مهربانی بود و باور داشتم مهربانی هست ....چقدر کیف کردم از آمدنت خوردن ماهی وزیتون و سرد شدن دست و داشتن یک بغل گرم.....سی
من مردِ مادرم
تا همین دیروز پسر بودم
و حالا مادرم
با حفظ سمت ، شدم
امروز مردِ مادرم
چون بیوه ای شبیه تصویر سینمایی یک حماسه
در غاری افسونگر به تنهایی
اسطوره ی آینده زاییدم
مردِ مادر شدم
همینقدر افسانه
و چیست این اگر این نیست؟
که به مدت معلوم مادرم درد کشیدم
آدمی دیگر زاییدم
از ظاهرم معلوم بود و حالا دو نفریم
و اولی آیا هنوز زنده است؟
چیستم این اگر مردِ مادر نیستم؟
که هرچه اولی ام بد باشد اگر بمیرد خواهم گریست
مردِ مادر شدم
همینقدر جدی ، چندش
مهدی ام ختم تمام اوصیاء
آخرین حجت منم بر ماسوا
آمدم با عشقِ حق سوی زمین
بر لبم آیات قران مبین
نقش جاء الحق به بازوی من است
فاتح خیبر دعا گوی من است
عمه ام تا که در آغوشم کشید
خنده ای زد پیش بابایم رسید
تا پدر قنداقه ی من را گرفت
نغمه ی زهرائیش بالا گرفت:
" آمدی جان پدر خوش آمدی
پیش ما ای منتظَر خوش آمدی
انتظارت را پیمبر می کشید
مادرم در انتظار تو خمید
بین آن دیوار و در خوانده تو را
غرق خون فرمود ای مهدی بیا
جدّ عطشانم میان قتلگاه
نام تو می برد با صد
روژینا از آن دوست‌های خوب بود. از آن‌هایی که حتی بعد از کلی دعوا و قهر خم به ابرو نمی‌‌آورند و باز قد خواهرشان دوستت دارند. دلمان می‌خواست کنار هم باشیم. دلمان می‌خواست دائم برویم خانه‌ی هم و نقش شخصیت کارتون‌ها را بازی کنیم. دختران پنج‌ساله‌ای بودیم که زیر صندلی پناه می‌گرفتیم و تصور می‌کردیم جنگ شده. اما بعد از همه‌ی این‌ها بدجنسی‌ام گل می‌کرد و با خودم می‌گفتم: دیدی سی‌دی کارتونت رو گرفت و پس نداد؟ دیدی حرکات تو رو تقلید کرد؟ دی
دیشب خواب تو را دیدم. بعدِ سال‌ها.
اولش نفهمیدم که خواب است. مثل بیداری بود. واضح و زیبا.
اما همان‌جا هم بغض تمام سال‌هایی که به خوابم نیامده بودی داشتم.
آمدی با لبخند ملیحت در آغوشم گرفتی. گمانم فشار و استرس
تمام این چند ماه را در چشمانم دیدی و می‌خواستی دلداری‌ام بدهی. شاید هم در
چشمانم دیدی که دارم کم می‌آورم.
بغض داشت چشم‌هایم را نم می‌کرد. انگار کم‌کم داشتم می
فهمیدم که خواب است و تو واقعی نیستی. تصویرت رفته‌رفته محو و تار می‌شد. پلک
 
هیچ عزیزم سلاماز حال من اگر بپرسی باید بگویم که خیلی بهترم. البته ضعف و گاه درد ناشی از ضعف هنوز هم می‌آید تا به این زودیها غفلت مرا در خود فرونبرد. روزهایی هم بود که ضعف و بی‌رمقی چنان تنگ در آغوشم می‌فشرد که جانی حتی برای فشردن دکمه‌های صفحه کلید لبتابم نداشتم؛ یا حتی ناتوان‌تر از آن بودم که موبایلم را از جایش بلند کنم. بعد به خود می‌گفتم: «یا ایها الانسان ما غرک بربک الکریم». می‌بینی چه ترکیب قشنگی دارد آیه؟ من اصلا وازۀ «رب» را جور دی
برای آخرین بار دستت را میگیرم و تو را در آغوشم میفشارم. مشامم را با آخرین قدرت از بوی تو پر میکنم. نفسم را تا جایی که میتوانم حبس میکنم تا عطرت جذب خونم شود و چند روزی همراهم بماند. 
از پشت شیشه به تو نگاه میکنم. زنگ میزنم به تلفنت تا برای آخرین بار تا دیدار دوباره درحالی که در چشمان هم نگاه میکنیم، به تو بگویم که چقدر ها دوستت دارم. دوست ندارم گریه کنم. دوست دارم در آخرین لحظات من را خوشهال ببینی تا یک وقت فکر نکنی غصه میخورم و بیشتر غصه بخوری.
م
پسِ ذهنم خیالِ تو دفتر
ورقی میزدم که تا شاید
مطلبی ،نکته ای وَ خاطره ای
از تو در سطرهای آن دیدم
 
بهمین صورتی که میگویم
تو محقّق شدی وَ من با تو
رویِ میزی کنار یک کافه
قهوه ای خورده ام وَ خندیدم
 
خنده ها بود و لذّتِ دیدار
وَ سفر با تو لابلای سطور
هی ورق پشت هم وَ شد تکرار
مثل عابر  به باغ چرخیدم
 
شب شد آنجا هوای سردی بود
تو پناهنده ی به آغوشم
وَ من و یک قلم وَ صفحه ی تو
می نوشتم که عشق ورزیدم
 
زده ای تو بهم خیالم را
بالِ پرواز من شکست آنجا
نیمه شب
کافی نبود و نیست ، هزاران هزار سال
تا باز گو کند :
آن لحظه ی جاودانه را
آن لحظه را که تنگ در آغوشم آمدی
آن لحظه را که تنگ در آغوشت آمدم...



پ.ن: عیدت مبارک دلِ من!



پ.ن: عید شما هم مبارک مخاطب عزیز :)
می‌بخشید که یک ماهی نبودم...
نوشته‌ی قابل انتشاری نبود که زحمت بدهم...
امتحان تمام شده و در مسیر برگشت از دانشگاهم.امتحانم را بد دادم و این بی اهمیت ترین گزاره است.
این مسیر برایم آشناست و پاهایم بی طلب از مغزم راهشان را میروند.آسمان ِ این مسیر زیاد است و من همیشه سر به هوا طی‌ش میکنم.حتی چندین بار نزدیک بود زمین بخورم.اما امروز فرق دارد.امروز چشم هام را وصله کردم به زمین.به قعر ِ قعر ِ قعر ِ زمین.سرد است.استخوان سوز سرد است و من به التماس ِ صورت ِ یخ زده ام توجه نمیکنم و شال گردنم را به کمکش نمیفرستم.باید یخ بزند.با
امتحان تمام شده و در مسیر برگشت از دانشگاهم.امتحانم را بد دادم و این بی اهمیت ترین گزاره است.
این مسیر برایم آشناست و پاهایم بی طلب از مغزم راهشان را میروند.آسمان ِ این مسیر زیاد است و من همیشه سر به هوا طی‌ش میکنم.حتی چندین بار نزدیک بود زمین بخورم.اما امروز فرق دارد.امروز چشم هام را وصله کردم به زمین.به قعر ِ قعر ِ قعر ِ زمین.سرد است.استخوان سوز سرد است و من به التماس ِ صورت ِ یخ زده ام توجه نمیکنم و شال گردنم را به کمکش نمیفرستم.باید یخ بزند.با
جودی عزیز، سلام...
گمانم اولین باری نیست که برایت نامه می نویسم، اما از آخرین بار چند سالی میگذرد.
نمی دانم نامه ام را که بخوانی مرا یادت می آید یا نه؟ چندوقت پیش دیدم داستان جدیدی درباره ی ریشه ات در خاندان سلطنتی بیرون داده ای. جودی، من آن کتاب را برداشتم، در آغوشم فشردم، و بعد از ورق زدن و نگاه کردن به چهره ات و موهای مریخی ات، دوباره سرجایش گذاشتم.
بله جودی عزیز. آن را گذاشتم همانجا بماند تا بچه های جدید بیایند و لذت زیستن با تو را تجربه کنند.
بر گر فته از کانال انشا 21 برای

پیدا کردن انشا با هر موضوعی به کانال ما سر بزنید 
من سرزمین دردها هستم، سرزمین غم و اندوه... دریایی آرام که بعد از آن حادثه طوفانی هیچ وقت به حال سابق باز نمیگردم.آن روز ، روز بسیار بدی بود روزی کع من با آن همه عظمت به ناتوانی و  حقارت خود پی بردم. آرام بودم و عاشق، عاشق تمام مسافرانی که به مقصد میرساندم. عاشق غبطه هایی که به بزرگی و عظمت من میخوردند. مغرور نبودم اما گاهی از بزرگی و عظمتم فریفته میشدم.هرگاه میخواست
قسمت اول را بخوان قسمت 9
چه می گفت؟ چرا دنیایم را از این بیشتر سیاه می کرد؟
لب هایم را با زحمت به حرکت در آوردم.
- پس چرا من متوجه تغییر حالتش نشدم؟
- شما تا حاال باعث عصبی کردنش شدین؟
یاد آوری کارهای پدر تمام تنم را لرزاند.
-م...من نه اما.
نگذاشت ادامه بدهم و دستش را به عالمت ایست جلویم گذاشت.
- خب، شما همیشه با مالیمت با اون رفتار می کنید. نباید انتظار داشته
باشید بفهمید.
خواست حرفی بزند که صدای یکی از بچه های کالسش آمد که با لحن
شیرینی صدایش
امروز پای وبلاگم که نشسته بودم پسر کوچکم طبق معمول خودش را در آغوشم جای داد و بعد کمی سکوت و تماشای کارهای من پرسید: مامان تو این قصه‌ها را از کجا یاد گرفتی ؟من که همیشه سعی می‌کردم پاسخ‌های مناسب روحیات کودکانه ی  او بدهم  ، کمی فکر کردم و بعد جواب دادم: روزی که شما به دنیا آمدی همه این قصه‌ها در قلب من قرار گرفت.  پسرکم ،کلی ذوق کرد اما می‌دانست که حرف‌های من تنها یک ترانه مادرانه است از بغلم پایین آمد و گفت: ولی من نمی‌توانم مثل تو قصه بن
خسته بودم و خواب‌آلود.سیگاری روشن کردم و رویِ نیمکتِ خیسِ میدان شهرداری نشسته‌م. سرم را برده بودم در پالتویِ کهنه‌ام.شصت و هفت متر سربالایی را پیاده آمده‌م. درست متر نکرده‌م. دلم رفت که بگویم شصت و هفت متر. شاید هم هشتاد و سه متر بود. کسی چه می‌داند.نفس‌ اَمانم نداد. نشستم روی نیمکت خیسِ میدان. سرم را برده بودم در پالتویِ کهنه‌ام.سیگار دود می‌کردم.وقتی به چیزی جز تماشایِ تو عادت ندارم ، ناگزیر به روح خودم متوجه می‌شوم. به انواع و اقسام عا
بیداری میان اوهام شبانه ات، زندگی توی دنیای ویرانه مقابلت. در من هست اثری، از گذشته های دور. در من مانده است خاطره ی قرمزِ لبخندِ دوست. در من نجوای زمزمه هایش، لبِ گوش، در من غلغلکِ لمس لب هایش، دمِ پوست. در من آرمیده خیالت، زیباست. در من مانده اثری از آن شب، پیداست؟ چهره ام بعد آنکه باز کردی در را، یادت هست؟ خجالت تنها شدنم با تو آن شب را. یادت هست؟ در من آرامشِ آغوش بچگانه ای بود، از سویت. حال، دگر چیزی نمانده ازت برایم، جز بویت. در من میلی به اد
بیداری میان اوهام شبانه ات، زندگی توی دنیای ویرانه مقابلت. در من هست اثری، از گذشته های دور. در من مانده است خاطره ی قرمزِ لبخندِ دوست. در من نجوای زمزمه هایش، لبِ گوش، در من قلقلکِ لمس لب هایش، دمِ پوست. در من آرمیده خیالت، زیباست. در من مانده اثری از آن شب، پیداست؟ چهره ام بعد آنکه باز کردی در را، یادت هست؟ خجالت تنها شدنم با تو آن شب را. یادت هست؟ در من آرامشِ آغوش بچگانه ای بود، از سویت. حال، دگر چیزی نمانده ازت برایم، جز بویت. در من میلی به اد
بیداری میان اوهام شبانه ات، زندگی توی دنیای ویرانه مقابلت. در من هست اثری، از گذشته های دور. در من مانده است خاطره ی قرمزِ لبخندِ دوست. در من نجوای زمزمه هایش، لبِ گوش، در من قلقلکِ لمس لب هایش، دمِ پوست. در من آرمیده خیالت، زیباست. در من مانده اثری از آن شب، پیداست؟ چهره ام بعد آنکه باز کردی در را، یادت هست؟ خجالت تنها شدنم با تو آن شب را. یادت هست؟ در من آرامشِ آغوش بچگانه ای بود، از سویت. حال، دگر چیزی نمانده ازت برایم، جز بویت. در من میلی به اد
بچه ها سلام.
 
اوووم این ماییم که باز میتونیم ارتباط داشته باشیم؟ من انقدر انتظار کشیدم و به جایی نرسیدم که واقعا از همه چیز فاصله گرفتم. الان سه روزه تلگرامو باز میکنم میگم خوب که چی؟ اینستا رو باز میکنم میگم خوب که چی؟ وبلاگو باز میکنم میگم....
 
حالا امشب تصمیم گرفتم باز زور خودمو بزنم و شروع کنم. چون من آدم تشنه ی ارتباطی هستم.میخوام که راههای ارتباطیمو با این دنیای کوچیکی که درست کردم حفظ کنم :)
 
از کارهایی که تو پست قبلی نوشتم فقط دیدن سریا
دست خودم را میگیرم و میبرم سراغ عروسک هایم ،از میان تعداد انگشت شمارشان دوست داشتنی ترین را انتخاب میکنم و در آغوش میگیرم چشمانش انگار پر از خواب های ندیده ایست که وقتی بزرگ شدم برای مدت طولانی از دستشان داد ، موهایم را شبیه اسطوره ی کودکی أم، آنشرلی  میبندم و چادر گل گلی مادر را  ناشیانه روی سر میگذارم ، به خودم توی آینه نگاه میکنم ، به چادری که قدش از من کوتاه تر است و مثل آن روزها مرا در خود غرق نمیکند ، از ظرف و ظروف اسباب بازی أم همان چندت
آرام در آغوشم خوابیده بود و گهگاهی لبخندهای کودکان می زد. به پنجره نگاه کردم و چشمک های ستارگان تنها یاغی هایی بودند که یک دستی شب را بر هم می زدند. یک مگس آواره بر روی گونه اش نشست و تصمیم داشت که بیدارش کند. که این جرم بود و آن شب با مرگی آرام به سزای خود رسید. با دستم به آرومی شروع به نوازش سرش کردم و با هر تار مویی که زیر انگشت هایم سر می خورد داخل قلبم می گفتم: دوستت دارم.
در زندگی به دنبال چه چیزی می گردیم؟! قدرت، لذت و... همه ما به دنبال یک چیزی
کله‌ی سحر تشک‌ش را بدرود می‌گفت و قدم‌زنان می‌رفت سه‌چهار تا بربری‌کنجدی سفارشی از آقا ذوالفقاری می‌خرید.هفت نشده،همه را بیدار می‌کرد.کم‌کم،صدای گله‌ی همه بلند می‌شد که : آخر کدام آدم عاقلی جمعه را هفت صبح بیدار می‌شود؟
خلاصه،حرف حرفِ او بود.همه را دور یک سفره‌ی کوچک جمع می‌کرد،به صرف نان پنیر گردو و یک لیوان چای ناقابل.البته،من کمتر طعم این لذت را چشیده‌ام؛نوه ی ته‌تغاری و عزیز دردانه‌ی بابابزرگت که باشی، همیشه می‌گذارد بیشت
کله‌ی سحر تشک‌ش را بدرود می‌گفت و قدم‌زنان می‌رفت سه‌چهار تا بربری‌کنجدی سفارشی از آقا ذوالفقاری می‌خرید.هفت نشده،همه را بیدار می‌کرد.کم‌کم،صدای گله‌ی همه بلند می‌شد که : آخر کدام آدم عاقلی جمعه را هفت صبح بیدار می‌شود؟
خلاصه،حرف حرفِ او بود.همه را دور یک سفره‌ی کوچک جمع می‌کرد،به صرف نان پنیر گردو و یک لیوان چای ناقابل.البته،من کمتر طعم این لذت را چشیده‌ام؛نوه ی ته‌تغاری و عزیز دردانه‌ی بابابزرگت که باشی، همیشه می‌گذارد بیشت
با مامان و ساجده بابا رو سورپرایز میکنیمـازون طرف بین همون برنامه با ایده ی بابا مامانو سوپرایز میکنیم
یوعضیه ک ب ساجده میگم سورپرایزا ریخته شده توهم چرااا
بازگشت همه به سوی خوابگاه است،
دوباره  برگشتیم ب  همون وعض ک من نصفه شب بلند بخندم
مینا بامهربونی دعوام کنه
سر اینک کی چای بیاره بحث کنیم و از غذاهای سلف غر بزنیم
اما ته ته همه ی این ناله ها ازین روزا اینو یادم می مونه
که تو اتوبوس نتونم جلو خندمو بگیرم و بلند بلند بخندم همینطور فقد
ک دلم
نشسته بودم و برگه‌های امتحان را تصحیح می‌کردم. اتاق شلوغ بود. داشتند ادای یکی از معلم‌هایشان را درمی‌آوردند. سرم را بلند کردم از روی برگه، گفتم: مهگل، واصفان یعنی کسانی که در صف ایستاده‌اند؟! اتاق منفجر شد. خانم امینی از برگه‌اش عکس گرفت که بگذارد اینستاگرام. هانیتا ایستاده بود جلوی در. بلند بلند می‌خندید و برای هرکسی که از راهرو رد می‌شد تعریف می‌کرد که "مهگل واصفان رو نوشته کسانی که در صف ایستاده‌اند!" 
سعی می‌کنم جزئیاتش را به خاطر ب

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها